برف

 

 

پاسي از شب رفته بود و برف مي باريد

 
چون پر افشاني پر پهاي هزار افسانه ي از يادها رفته


باد چونان آمري مأمور و ناپيدا

 
بس پريشان حكمها مي راند مجنون وار ...

 

*به ادامه مطلب بروید*