برف(اخوان ثالث)
برف
پاسي از شب رفته بود و برف مي باريد
چون پر افشاني پر پهاي هزار افسانه ي از يادها رفته
باد چونان آمري مأمور و ناپيدا
بس پريشان حكمها مي راند مجنون وار ...
*به ادامه مطلب بروید*
+ نوشته شده در چهارشنبه سوم آبان ۱۳۹۱ ساعت 14:22 توسط سحر .م.
|
کاربر عزیز,خوشحال میشم اگه اینجا رو به عنوان خلوتگاه تنهایی هات انتخاب کنی.فقط یادت نره که نظرت رو بنویسی!