گفتم تو شیرین منی...

گفتم : تو ش‍‍‍‍ـیرین منی.

 

گفتا : تو فرهـادی مگر؟

 

گفتم : خرابت می شـوم.

 

گفتا : تو آبـادی مگـر؟

 

گفتم : ندادی دل به من.

 

گفتا : تو جان دادی مگر؟

 

گفتم : ز کـویت مـی روم.

 

گفتا :تو آزادی مگـر؟

 

گفتم : فراموشم مکن.

 

گفتا : تو در یادی مگر؟؟

خیالت...

چون خیالت همه شب مونس و دمسازِ من است

 

شــرم دارم که شکـایت کنـم از تنهایی....

سفر ایستگاه(شعر زیبای قیصر امین پور)

 قطار می رود….

 

تو می روی….

 

تمام ایستگاه میرود….

 

و من چقدر ساده ام که سال های سال

 

در انتظار تو ، کنار این قطار رفته ایستاده ام

 

و همچنان….

 

به نرده های ایستگاه رفته ، تکیه داده ام

 

( قیصر امین پور )